http://atm733.ir/?ref=1394459779 تانیا
 
درباره وبلاگ


زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ، ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 51
بازدید ماه : 182
بازدید کل : 84228
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



تانیا




دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه

چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟



دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:دیوونه کیه؟, :: ::  نويسنده : شیوا

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!
****************
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار … هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:حال همه ما خوب است , :: ::  نويسنده : شیوا

شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست  ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین  
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید  تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
 در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
 قدر این خاطره را  ، دریابم


چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:زندگی چیست , زندگی یعنی چه , قهوه , :: ::  نويسنده : شیوا

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست

 



دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:زندگی , عکس زیبا , ته نیا, :: ::  نويسنده : شیوا

شیشه قلب من از سنگ دلت ساخته شد ،

زین سبب یکتا بود

صیقلی یافت به آب دیده ،

زین سبب زیبا بود

دید از دور دلت را و دوید ،

بس که او شیدا بود

و یکی بوسه بزد بر دلکت ،

چون که بی پروا بود

ناگهان سنگ دلت قلب مرا سخت شکست ،

شیشه نا پیدا بود!

و دلت هیچ نگفت ، حتی آه!!

چون که از خارا بود...

 



یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:فلب من , شعر زیبا , :: ::  نويسنده : شیوا

کامیاران ( قتل بید ها به دست دولت )



پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:کامیاران , :: ::  نويسنده : شیوا

من همی دارم سخن با تو ؛ فقط با تو !
نه کس خواهم که گوشش بر در دیوار دل باشد
نه کس خواهم که گوید با تو خواهد بود !
بیا خواهم سخن گفتن ز تنهایی ، ز بی تابی
چه گویم ؟ از کجا گویم ؟
مگر در این زمان جایی برای درد دل گفتن به جا مانده ؟
مگر با هر کسی شاید زبان دل
نمی دانم چرا ؟ با تو همی گویم : چرا ؟
مگر عشق و صداقت از میان مردمان این دیار پر تلاطم رخت بر بسته ؟
که همچون مار بر دور عزیزان چنبری از کینه و ماتم گرفته ؟
دل من ! ای تو همراه تمام سختی دوران تنهایی !
ای تو همراز تمام حرفهای پر ز تنهایی !
تو خود گو ، تو خود گو
چرا نداری فرصتی یا مهلتی !؟
چرا هیچت نمی خوانند ؟!
چرا پیشت نمی مانند ؟!
نگویم بیش از این ،
جانا ! نگویم تا تو هم پیش خودت ،
باز به امید کسی باشی
که در نزد تو آسوده نشیند
که در پیش تو از رفتن نگوید
که آری یار با عشق و صفا باشد
که همراه تو تا اخر دنیا به جا ماند
تا نگویی با من آری ، من همی فهمیده ام چرا گویند دنیا دو روزی بیش نیست !
چون که هر کس را بداری دوست از روی صداقت
به تو گوید:

که من تا آخر دنیا ، نخواهم رفت از برت جانا ...... !!



یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:عشق, من و تو ,تنهایی , :: ::  نويسنده : شیوا

با قلم موی سکوت

می کشم نقش تو را بر دیوار

نقشی از لحظه خوب دیدار

و به آن رنگ وفا خواهم زد

بعد از آن با قلم ساده عشق

می نویسم که دلم آینه بود

در نبود تو به پای تو نشست

می نویسم که غرور و دل من

زیر پای تو برای تو شکست

 



جمعه 6 اسفند 1389برچسب:دوستت دارم, :: ::  نويسنده : شیوا

به خانه مي رفت
 با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
 دعوا كردي باز؟
 پدرش گفت
 و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
 كه در دل پنهان كرده بود
 تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
 و خنديده بود



پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:کودکی , گل سرخ, :: ::  نويسنده : شیوا

امشب بغض تنهایی من دوباره می شكند

چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد

آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده

خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته

روبروی آینه نشسته ام .... آیا این منم؟!!!

شکسته... دلتنگ... تنها... تو با من چه کردی!؟؟؟

شاید این آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد

دیگر هیچ نخواهم گفت ... اما منتظرم...

انتظار دیدن دوباره ی تو برای من اکسیر زندگیست

پس برگرد عاشقانه برگرد برای همیشه
 



چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:عاشقانه, :: ::  نويسنده : شیوا

 

 

برای هضم لحظه ای که آغازش از تو نوشتن است دست کم باید چند نفس عمیق کشید و به تمام قد در برابر خاطره ات ایستاد و تعظیم کرد و شکست و نوشت ، تمام این کارها را کرده ام و حالا واجد شرایطم برای از تو نوشتن

خیلی روز می شد که حتی هیچ چیز ، برایت پاره هم نکرده بودم چه برسد به اینکه بنویسم . اما امروز بی جهت دلم هوای آزارهایت را کرد هوای بی پاسخی ها . جسارت نباشد ، ادب رسم بزرگی از آئین نامه نگاری ست ، اما تو خیلی اشک مرا در آوردی کم دیدی و کلی هم ندیدی و حتی کسی نگذاشت خبرت شود . مهم نیست

حقیقتش تازگی ها حس می کنم هیچ چیز نیستم ، هیچ چیز در برابر تو که همه چیزی ، در برابر تو همه کس هم هیچ نیست و هیچ تنها هویتش را حفظ می کند ، گر چه اگر لغتی از هیچ کمتر پیدا شود هیچ هم ، برای خود جایگزینی پیدا می کند . همه به تو که می رسند خودشان ، هویتشان و وجودشان را فراموش می کنند ، گم می کنند . می خواهم دست از سرت بردارم و بر چشمانت بگذارم تا خورشیدِ روشنِ دو چشمت ذوب کند حجمِ اسیرِتنهاییِ مردابیِ مرا



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:خدا, گفتگو با خدا, :: ::  نويسنده : شیوا

خیال نکن که بی خیال از تو و روزگارتم ....

 به فکرتم....

     به یادتم

                               زنده به انتظارتم ....

تمام زندگيم را دلتنگي پر کرده است...

دلتنگي از کسي که دوستش داشتم و عميق ترين درد ها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري کرد !

درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد٬ دوری از تو حسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهاي دردناک داغ ستم پوشاند . 

 دلتنگی براي کسي که فرصت اندکي براي خواستنش ٬ براي داشتنش داشتم.    

دلتنگي از مرزهايي که دورم کشيدند و مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که دوستشان دارم کنده شوم .

در انسوي مرزها دوست داشتن گناه است ٬ حق من نيست ٬ به اتش گناهي که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .

رنجي انچنان زندگي مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهاي مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهاي مرا زنجير کرده است که نفسهايم نيز از ميان زنجير ها به درد عبور مي کنند . . . 

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگيني داشت که براي همه عمر بايد آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .            

همه عمر ٬ داغ تو بر پيشاني و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .   

تو نمايش زندگي مرا چنان در هم پيچيدي که هرگز از آن بيرون نيايم. . . آنقدر دلتنگ دوريش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خويشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستيم را خوره بي کسي و تنهايي مي جود . . . 



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: ::  نويسنده : شیوا

در انتهای تنهایی خویش ... بین ماندن و رفتن ... بین بودن و نبودن ... بین نیاز و
استغنا ... بین خاموشی و فریاد ... رفتن را برمیگزینی !

حسی گنگ و نامفهوم با معنایی به وسعت اندوه تو را در بر می گیرد و بغضی خاموش

گلویت را می فشارد. میشکنی ... میشکنی و از مرور خاطره ها خیس میشوی !
می دانی در زیر لایه های سکوت و فراموشی خواهی پوسید . می دانی در زیر لایه های

سکوت و فراموشی خواهی پوسید.

می دانی در چشم این رهگذران غریبه مهجور خواهی ماند. آری خوب می دانی

که از خستگی حرف های بر دل مانده مچاله خواهی شد ... ولی رفتن را بر می گزینی.
می دانی دوباره باید پشت این حصارهای تودرتو خالی برای بودن تلاش کنی و باز با این

روزمرگی بیهوده بجنگی اما رفتن را بر می گزینی!
می روی و سکوت پیشه می کنی و آنقدر غرق در این سکوت می شوی که می خواهی

سکوتت را فریاد کنی! .... با تمام وجودت فریادکنی! .... با تار و پودت!
پس دوباره باز میگردی .... ولی می دانی آری خوب می دانی که سکوت را نمی توان فریاد زد.
و ای کاش کسی معنای این سکوت را می فهمید!

 



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:معنی سکوت, کاش, :: ::  نويسنده : شیوا

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

 براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

 تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

 از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: ::  نويسنده : شیوا

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد ، وقتی می گفتند چرا دیر می آیی ؟ جواب می داد یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم ،برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر سر کار نیاید ...

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود ...

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد ، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست .

یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند ...

مرد نشسته بود و فکر می کرد باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد ! ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد !

 



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: ::  نويسنده : شیوا