http://atm733.ir/?ref=1394459779 دیوار
 
درباره وبلاگ


زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ، ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 86
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 97
بازدید ماه : 228
بازدید کل : 84274
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



تانیا




پسرك هميشه تنهاي تنها بود.

او در گوشه اي از چهارديواري اتاق خانه شان افتاده بود.

و از پشت آن ديوارها هيچ جا را نمي ديد.

پسرك هر روز ساعتها به ديوارها خيره مي شد ، ولي چيزي نبود كه توجه او را به خود جلب كند.

او خيلي زود از تماشاي ديوارها خسته مي شد و به قالي كف اتاق نگاه مي كرد.

در نقش قالي، درخت زرد تنهايي بود.

پسرك هروقت درخت را تماشا مي كرد در خيال خود پرنده مي شد، روي درخت لانه مي كرد و براي درخت آواز مي خواند، آواز قشنگي كه درخت را خوشحال مي كرد.

آن قدر مي خواند تا تمام برگهاي درخت سبز مي شد.

در يك گوشه ديگر قالي، رنگ آبي بافته شده بود.

پسرك هروقت رنگ آبي را مي ديد به ياد آسمان و دريا مي افتاد.

در خيال خود پرنده مي شد و در آبي آسمان به پرواز در مي آمد.

ماهي مي شد و در آبي آب شنا مي كرد.

پسرك آرزو داشت آسمان و دريا را ببيند ولي هيچ كس نمي دانست كه او چقدر دوست دارد به تماشاي آسمان و دريا برود.

بنابراين هيچ كس او را براي ديدن دريا و آسمان نمي برد و او همچنان دلش براي ديدن دريا و آسمان تنگ بود.

آن روز هم مثل هميشه پسرك در اتاق تنها بود و درخت زرد تنهاي قالي را تماشا مي كرد كه كسي وارد اتاق شد.

پسرك سرش را بلند كرد و در را نگاه كرد.

زني به سراغ او آمده بود.

زن به طرف او آمد و سلام كرد ولي پسرك چيزي نگفت و فقط زن را نگاه كرد.

زن چند نقاشي با خود آورده بود كه آنها را يك به يك به او نشان داد:

نقاشي اول آسماني بود به رنگ آبي در قابي سياه.

پسرك آسمان را نگاه كرد و خوشحال شد، اما دلش از قاب سياه آسمان گرفت.

زن نقاشي دوم را به پسرك نشان داد:

نقاشي دوم دريايي بود، آبي آبي اما در قابي سياه.

پسرك به دريا نگاه كرد و دستي روي آبي آن كشيد، اما قاب سياه نمي گذاشت دريا انگشت هاي او را خيس كند.

نقاشي سوم بياباني بود به رنگ خاكستري در قابي سياه. پسرك بيابان را نگاه كرد، هيچ كس در بيابان نبود ، بيابان هم مانند پسرك تنها بود .

زن نقاشي چهارم را به او نشان داد، نقاشي چهارم دشتي بود پر از گلهاي زرد اما در قابي سياه . پسرك دشت را نگاه كرد ، پروانه اي در ميان دشت به دنبال گل سرخ سرگردان بود.

در نقاشي پنجم اتاقي ديد كه پسركي در گوشه اي از چهار ديواري آن افتاده بود. پسرك به ديوارها خيره شده بود و اشك در چشمهايش پيدا بود.

زن نقاشي ها را گذاشت و رفت، پسرك ماند و نقاشي ها.

كمي بعد زن بازگشت تا نقاشي ها را جمع كند و با خود ببرد، او شگفت زده شد.

نقاشي دشت را ديد كه دستي قاب سياه آن را پاك كرده بود و براي دشت ، گل سرخي نقاشي كرده بود و پروانه بر روي آن نشسته بود.

زن نقاشي دريا را نگاه كرد، دستي قاب سياه آن را پاك كرده بود و براي دريا ماهي قرمزي نقاشي كرده بود كه خود را به موجها سپرده بود.

زن نقاشي آسمان را نگاه كرد، دستي قاب سياه آن را پاك كرده  و براي آسمان پرنده اي سفيد نقاشي كرده بود كه در آسمان اوج مي گرفت.

زن نگاهش را به نقاشي اتاق دوخت، دستي ديوارهاي اتاق را هم بودپاك كرده بود و پسرك در ميان اتاق نشسته بود و مي خنديد.

زن شگفت زده به پسرك نگاه كرد.

او دستهايش را به شكل خورشيد در برابر صورتش گرفته بود .

دستهاي او رنگي بود، رنگ گل سرخ، درخت سبز، ماهي قرمز، پرنده سفيد و رنگ خنده پسركي كه سالها در گوشه اي از چهارديواري اتاق خانه شان افتاده بود، بر سر انگشتان او پيدا بود.

 


 

نويسنده: جبار شافعي زاده

گروه سني: ب , ج



نظرات شما عزیزان:

هانا
ساعت13:10---26 مرداد 1393
سلام

شیوا خانم

وبلاگ زیبایی داری.

<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(8).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(8).gif" width="18" height="18">


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:دیوار جبار شافعی زاده, :: ::  نويسنده : شیوا